این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.
زکات علم، نشر آن است. هر
وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.
همچنین
وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق
بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.
این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.
مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!
اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.
همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.
در یکی از روزهای سال ۶۲، زمانی که حضرت آقا، رییس جمهور وقت، برای مراسمی از ساختمان ریاست جمهوری، واقع در خیابان پاستور خارج میشدند، در مسیر حرکت تا خودرو، متوجه سر و صدایی شدند که از همان نزدیکی شنیده میشد.
صدا از طرف محافظها بود که چندتایشان دور کسی حلقه زده بودند و چیزهایی میگفتند, صدای جیغ مانندی هم دائم فریاد میزد: آقای رییس جمهور! آقای ای! من باید شما را ببینم»
حضرتآقا از پاسداری که نزدیکش بود پرسیدند: چی شده؟ کیه این بنده خدا؟» پاسدار گفت: نمیدانم حاج آقا! موندم چطور تا اینجا تونسته بیاد جلو» پاسدار که ظاهرا مسئول تیم محافظان بود، وقتی دید آقا خودشان به سمت سر و صدا به راه افتادهاند، سریع جلوی ایشان رفت و گفت: حاج آقا شما وایستید، من میرم ببینم چه خبره» بعد هم با اشاره به دو همراهش، آنها را نزدیک حضرتآقا مستقر کرده و خودش به طرف شلوغی میرود.
کمتر از یک دقیقه طول کشید تا برگردد, و میگوید: حاج آقا! یه بچه است, میگه از اردبیل کوبیده اومده اینجا و با شما کار واجب داره, بچهها میگن با عز و التماس خودشو رسونده تا اینجا, گفته فقط میخوام قیافه آقای ای رو ببینم، حالا میگه میخوام باهاش حرف هم بزنم».
حضرتآقا میفرمایند: بذار بیاد حرفش رو بزنه وقت هست».
لحظاتی بعد پسرکی ۱۲-۱۳ ساله از میان حلقه محافظان بیرون آمده و همراه با سرتیم محافظان، خودش را به حضرتآقا میرساند, صورت سرخ و سرما زدهاش خیس اشک بود, در میانه راه حضرتآقا دست چپش را دراز کرده و با صدای بلند میفرمایند: سلام بابا جان! خوش آمدی»
شهید بالازاده با صدایی که از بغض و هیجان میلرزیده به لهجهٔ غلیظ آذری میگوید: سلام آقا جان! حالتان خوب است؟»
حضرت آقا دست سرد و خشکه زدهٔ پسرک را در دست گرفته و میفرمایند: سلام پسرم! حالت چطوره؟» پسر به جای جواب تنها سر تکان میدهد.
حضرتآقا از مکث طولانی پسرک میفهمند زبانش قفل شده, سرتیم محافظان میگوید: اینم آقای ای! بگو دیگر حرفت را» ناگهان حضرتآقا با زبان آذری سلیسی میفرمایند:
شما اسمت چیه پسرم؟»
شهید بالازاده که با شنیدن گویش مادریاش انگار جان گرفته بود، با هیجان و به ترکی میگوید: آقاجان! من مرحمت هستم از اردبیل تنها اومدم تهران که شما را ببینم.»
حضرتآقا دست شهید بالازاده را رها کرده و دست روی شانه او گذاشته و میفرمایند: افتخار دادی پسرم صفا آوردی چرا این قدر زحمت کشیدی؟ بچهٔ کجای اردبیل هستی؟»
شهید بالازاده که حالا کمی لبانش رنگ تبسم گرفته بود میگوید: انگوت کندی آقا جان!»
حضرتآقا میپرسند: از چای گرمی؟» شهید بالازاده انگار هم ولایتی پیدا کرده باشد زود میگوید: بله آقاجان! من پسر حضرتقلی هستم».
حضرتآقا میفرمایند: خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه.»
شهید بالازاده میگوید: آقا جان! من از ادربیل آمدم تا اینجا که یک خواهشی از شما بکنم.»
حضرتآقا عبایش را که از شانه راستش سُر خورده بود درست کرده و میفرمایند: بگو پسرم. چه خواهشی؟»
شهید بالازاده میگوید: آقا! خواهش میکنم به آقایان و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم (ع) نخوانند!
حضرتآقا میفرمایند:چرا پسرم؟
شهید بالازاده به یک باره بغضش ترکیده و سرش را پایین انداخته و با کلماتی بریده بریده میگوید: آقا جان! حضرت قاسم (ع) ۱۳ ساله بود که امام حسین (ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم ۱۳ سالهام ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمیدهد به جبهه بروم هر چه التماسش میکنم, میگوید ۱۳ سالهها را نمیفرستیم, اگر رفتن ۱۳ سالهها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم (ع) را چرا میخوانند؟» و شانههای شهید بالازاده آشکارا میلرزد.
حضرت آقا دستشان را دوباره روی شانه شهید بالازاده گذاشته و میفرمایند: پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است»شهید بالازاده هیچ چیز نمیگوید، فقط گریه میکند و این بار هق هق ضعیفی هم از گلویش به گوش میرسد.
حضرتآقا شهید بالازاده را جلو کشیده و در آغوش میگیرند و رو به سرتیم محافظانش کرده و میفرمایند: آقای.! یک زحمتی بکش با آقای ملکوتی (امام جمعه وقت تبریز)تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است, هر کاری دارد راه بیاندازید و هر کجا هم خودش خواست ببریدش, بعد هم یک ترتیبی بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل, نتیجه را هم به من بگویید»
حضرتآقا خم شده صورت خیس از اشک شهید بالازاده را بوسیده و میفرمایند: ما را دعا کن, پسرم درس و مدرسه را هم فراموش نکن, سلام مرا به پدر و مادر و دوستانت در جبهه برسان»
تا مرا در گناه دید حسین(ع)
زودتر از همه دوید حسین(ع)
باید از او فقط شنید خدا
باید از ما فقط شنید حسین(ع)
گل مردم به ما چه مربوط است
گل ما را که آفرید حسین(ع)
در ازای دو قطره خون گلوش
از خدا خلق را خرید حسین(ع)
حج نرفتیم کربلا رفتیم
کعبه را سمت ما کشید حسین(ع)
کعبه هم در طواف می گوید
لک لبیک یا شهید حسین(ع)
آنقدر داد زد ته گودال
تا به داد همه رسید حسین(ع)
نیزهها هر کدام طعمی داشت
همه را یک به یک چشید حسین(ع)
مرد فقیرى بود که همسرش از ماست کره مى گرفت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت، آن زن کره ها را به صورت توپ های یک کیلویى در می آورد. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم، بنابراین یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر شما را به عنوان وزنه قرار دادیم. مرد بقال از شرمندگی نمیدانست چه بگوید.
یقین داشته باش که: به اندازه خودت
برای تو اندازه گرفته می شود.
در روایات، گاهی مردی از قم یاد شده است که قیام می کند و ملتی گرداگرد ایشان جمع می شوند که قلب هایشان همچون پاره های آهن استوار است، اما روایات شگفت انگیز دیگری درباره ایشان در بین احادیث اسلامی اعم از شیعه و سنی به چشم می خورد که عینا به نام ایشان (روح الله) اشاره کرده است.
امام موسی کاظم(ع): مردی از قم مردم را به حق دعوت کند، افرادی پیرامون او گرد آیند که قلب هایشان همچون پاره های آهن استوار است. بادهای تند حوادث آنان را نلغزاند، از جنگ خسته نشده و نترسند، اعتمادشان بر خدا است و سرانجام کار از آن پرهیزکاران است. (بحارالأنوار، ج 57، ص 215)
امام باقر(ع): پیامبر(ص) فرمودند: همانا از سمت راست قومی از ما برمی خیزند که بر منابری از نورند، صورت هایشان نورانی است و لباسهایشان نورانی است، صورت هایشان بر چشم ناظرین دیگر پرده می اندازد. سپس حضرت علی (ع) فرمودند: ای پیامبر خدا، آنها چه کسانی هستند؟ پس ایشان فرمودند: آنها قومی هستند که به واسطه ی روح الله به یکدیگر محبت می ورزند (دلهایشان به هم نزدیک می شود)، درحالی که هیچ نسب یا اموال مشترکی ندارند؛ آنها شیعه ی تو هستند و تو امامشان هستی ای علی. (بحار الأنوار، ج 65، ص 139)
برخی روایات منقول از اهل سنت هم که اشاره مستقیم به نام امام خمینی کرده است در لینک زیر قابل مشاهده است:
http://www.alvadossadegh.com/alvadossadegh/Images/Article/Roohollah%20%283%29.jpg
پس از پیروزی انقلاب اسلامی آیت الله صدوقی در ملاقاتی خدمت امام خمینی عرض کرده بودند. آقا این روح الله که در حدیث (تحابوا بروح الله) شما هستید؟ زیرا امروز تمام اقشار مردم به واسطه رهبری دوستی شما متحد شدند، امام با لبخندی گذشت. (آینده سازان، محمد دشتی، ص70)
استاد پناهیان با تایید روایات مذکور اضافه میکند که روایات فرموده اند که مردی از قم قیام خواهد کرد؛ نام او نام یکی از انبیای عظام است. می دونید حضرت امام اسمشون روح الله بود و روح الله اسم حضرت عیسی(ع) هم هست. خاطرات زیادی هست، وقتی امام خمینی در دوران جوانی به سر می بردند آیت الله قاضی طباطبایی وقتی ایشون رو می بینند، درسشون رو قطع می کنند و تمام قامت مقابل ایشون بلند میشن. بعد از درس ایشون رو صدا میزنن و بهشون می فرمایند که آیا تو میدونی در آینده چه نقشی خواهی داشت؟ ایشون سرشون رو پایین می اندازند. از اینجور اخبار زیاده، توی روایات دیگه ای هست که فردی قیام میکند که همنام با یکی از انبیای بنی اسراییل است (روح الله) ؛ او قیام کرده و بعد از او سیدی خواهد آمد که بر دست راستش نشانه ای است و او پرچم را به امام زمان(عج) تحویل خواهد داد. (پناهیان 22 بهمن88)
درباره این سایت